آرامش با نیلک



چند بار آن خودنویس نو و زیبا را توی کیفش دیدم. ولی او فکر می کرد که من ندیدم و از من پنهانش کرد. تا این که وسوسه شدم خودنویس را از توی کیفش بردارم.

بالاخره زنگ تفریح این کار را کردم. زنگ بعد وقتی که اضطراب و نگرانی اش را موقع گشتن کیفش دیدم در دلم به زرنگی خودم خندیدم. هرچه بیشتر می گشت کمتر به نتیجه می رسید. تا این که خودش به سمت من آمد وگفت:مرا ببخش من آدم بی عرضه ای هستم برای تولدت یک خودنویس زیبا خریده بودم ولی مثل این که گمش کردم!»

 

برای دیدن فایل ویدئویی کلیک کنید


آخرین مطالب

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

گروه خانواده سمنان ebtekaromran فیلم و داستان مدرسه شاد ارزان کده سردرگمم zahra101030 دانلود تحقیق , پروژه و مقاله نغمه دانایی کتابخانه روستای قایش