چند بار آن خودنویس نو و زیبا را توی کیفش دیدم. ولی او فکر می کرد که من ندیدم و از من پنهانش کرد. تا این که وسوسه شدم خودنویس را از توی کیفش بردارم.

بالاخره زنگ تفریح این کار را کردم. زنگ بعد وقتی که اضطراب و نگرانی اش را موقع گشتن کیفش دیدم در دلم به زرنگی خودم خندیدم. هرچه بیشتر می گشت کمتر به نتیجه می رسید. تا این که خودش به سمت من آمد وگفت:مرا ببخش من آدم بی عرضه ای هستم برای تولدت یک خودنویس زیبا خریده بودم ولی مثل این که گمش کردم!»

 

برای دیدن فایل ویدئویی کلیک کنید

داستان خودنویس

خودنویس ,کیفش ,زنگ ,توی ,ولی ,زیبا ,این که ,توی کیفش ,تا این ,کیفش دیدم ,به سمت

مشخصات

آخرین مطالب این وبلاگ

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

simorgheparvazt فروشگاه اینترنتی وبلاگ آموزش 85 آموزش خیاطی مبتدی ( برو به) قصه شب چونان که قله «قاف» خیال صعود را assemble 19648693 اساس تربیت شما چه مي گوييد؟!